سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قصه گوی شبی خوشتر از دانش، نیست . [امام علی علیه السلام]   بازدید امروز: 1  بازدید دیروز: 4   کل بازدیدها: 2487
 
به نام یگانه حامی پرستوهای بی اشیانه
 
به نام او که انقدر اه کشیدم تا تو را برایم فرستاد
نویسنده: پریا(پنج شنبه 85/8/4 ساعت 10:6 صبح)
 

نمیدانم شاید سلام.گاهی دلم میخواهد بدانی حال من چگونه است اما بدان که من همیشه حال تو را می دانم.اغلب دلم برایت تنگ می شود و هر لحظه یک بار تنفست می کنم.جای تعجب نیست یک دیوانه دارد با تو حرف می زند خودت قضاوت کن که اول دیوانه نبود و حالا خوشحال است که تو دیوانه اش کردی.                         زمستان  است ولی ماه به بار نشستن شکوفه های کال درخت نیاز.دیروز اسمان به خاطر دخترکی معصوم که رویاهای عاشقانه اش برای همیشه میان شدت اعتماد به مسافری رهگذر جا ماند.نقل های سپید بر سرمان ریخت تا دخترک یک بار هم که شده بخش کوچکی از ارزو هایش را گل داده ببیند.دیروز باران هم بارید و من به یاد درس لطیف عصر هفت سالگی پشت پنجره ماندم تا او بیاید.                                     ان وقت ها می گفتند او در باران امد و من از ان وقت تا وقتی تو امدی انتظارت را می کشیدم بی انکه بدانم گم شده ام کیست و دیروز هر چه نگاه به پنجره ریختم او نیامد و یا نه دیوانگی ست ببخش تو نیامدی.می دانم قرار نبود که بیایی و چه زیبا می شود کسی وقتی بیاید که قرار نیست.راستی ان چیز ی که سال ها پیش بردی حالا کجاست؟ اینگونه نگاهم نکن.دلم را می گویم.تنهایی گاهی سبب می شود که در دامنه های زندگی اتراق کنی و بار تحملت را بر شانه های کوه بگذاری تا خستگی ات کمی در برود.راستی چه حکمتی است که من بیشتر غرو ب ها دلم برای تو تنگ میشود!نه فکر کنی که خو رشیدی نه عزیزم خورشید شب ها می رود و گل های افتاب گردان را به حال خودشان می گذارد.اما جالب ست که تو مهتاب هم نیستی که رو زها بروی در حقیقت تو هیچوقت نمی روی که قرار باشد بیایی.اولین باری که رفتی هنوز این معما را نمی دانستم اما ان وقت که با لحن فریادی ات مانع چکیدن اولین تگرگ اشکم شدی فهمیدم رفتن نو عی ماندنست و تو رفتی که بمانی.انقدر ماندی و از ان سوی دور دستهای مدیترانه برایم خواندی که من با تو و بی تو برای تو نوشتم.انقدر بی پاسخ گذاشتی و گذشتی که اخرش نه به خاطر من راستش نمی دانم به خاطر که شاید به خاطر خودت بر گشتی. و همین خودش کلی غنیمت است.بمان اما این بار نه دیگر از ان ماندن هایی که رفتن دارد این بار به زبان عامیانه بمان.به زبان همه که وقتی تنها می شوند ماندن کسی را زیر لب با صاحب اسما ن ها در میان می گذارند.یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر برایت مرد بمان.اما لا اقل بگو: بنویس.نقاشی کن که به خاطر او مانده ای.منت چشمان تو هم عالمی دارد مافوق عالم رویا.                                                                                                                                           در انتظار انتظار نگذاشتنت-پریا



نظرات دیگران ( )

پاییز مبارک
نویسنده: پریا(یکشنبه 85/7/30 ساعت 10:45 صبح)
دیدی اخرش تابستان انقدر غصه ی ما رو  خورد که پاییز شد!ببین تو یادت نیست ما کجای دفتر خاطرات پاییز سال گذشته نوشتیم و زیرش را امضا کردیم.که سرخی ما از تو  و زردی تو از ما.؟که هنوز مهر نشده روی  خط نه جندان صاف سرنوشتمان زرد کشیدند.خلاصه از قدیم و دور گفته اند و میگویندکه پاییز فصل عاشق هاست.و اذر اتش گرفته هم فرزند سوم همین پاییز بود که ما را به این روز نمی دانم چه رنگی نشاند!به عاشقیم یقین دارم که مینویسم و گمان میکنم اگر تبریک تولد پاییز را ننویسی باید به عاشق نبودنت یقین کرد. مهم نیست بازم از اون مهم نیست هایی که خیلی مهم که یک تابستان دیگه هم گذشت و باز هم معجزه نشد.صبر را با وفاداریمان تا پاییز بعد شرمنده میکنیم شاید از بس رو سفید شدیم پاییز اینده جای باران برف در سرزمینمان بارید.                                                                                                                                                                                                       پاییزمبارک- پریا                     

نظرات دیگران ( )

برای همه ی انهایی که بی تقصیرند
نویسنده: پریا(یکشنبه 85/7/30 ساعت 10:31 صبح)
تقدیم به چشمهایی که در را ه ماندند و دلهایی که انها را راندند.تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست و عهدهایی که کسی انها را نبست.   زندگی شیبی ست.عشق سیبی ست و وای به حال انکه در عشق پای بند نظم و ترتیبی ست. و اما تو:قرار نبود ان وقت های تو  به این زودیها جایشان را با این وقت های من عوض کنند.قرار نبود اگر کسی خیالش از وفاداری دیگری راحت شد گنجشکهای بی پناه احساس او را با تیر و کمان عادت نشانه بگیرد.قرار نبود عشق هم مثل گیلاس و بوسه و عیدی اولش قشنگ باشد.قرار نبود کسی سختش باشد بگویید دوستت دارم.قرار نبود کسی به هوای نشکستن دل دیگری بماند.قرار بود هر کس به هوای نشکستن دل خودش بماند.قرار نبود بین عشق وقفه بیفتد.قرار نبود عاشقی یک قرن در میان پشت تبرک چند خاطره مخمل گذشته تکرار شود.قرار نبود کسی دیر کند تاخیر کند.قرار نبود دیوانه ای برای شکستن دیوانگی طلب زنجیر کند.قرار نبود عشق کسی را از دیگری سیر کند.قرار نبود ماشین زمان طفل بیگناه دامان دو عاشق معصوم را زیر کند.قرار نبود کسی جز خودمان روی دلهایمان تاثیر کند.قرار نبود انتخابمان ما بین اسمان فردا و تردید زمین گیر کند.قرار نبود هر کس برای ستاره ی خودش لباس گرم بخرد.قرار نبود هر کس سرش گرم شد دلش را هم سر گرم کند .قرار نبود هر چه قرار نیست باشد.قرار نبود قراری باشد که قراری نیست.قرار تنها بر بی قراری بود و بس.گمان نمیکنم گناه من سنگین تر از نگاه تو باشد.مهم نیست از ان مهم نیست هایی که خیلی مهم.فقط یک چیز یاد همه باشد.اگر اتفاقی که نباید بیافتد افتاد.زیر سایه ی امن ترین سایه بان هستی دلواپس دلواپسی های دیگران باشیم.تنها برایت مینویسم.خودت خواستی تقصیر من نبود.

نظرات دیگران ( )


|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
برای همه ی انهایی که بی تقصیرند

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
به نام یگانه حامی  پرستوهای بی اشیانه
پریا
من تنها مسافری از دیار رسوایی و عابری از کوچه پس کوچه های مه الود ابهامم.

|| لوگوی وبلاگ من ||
به نام یگانه حامی  پرستوهای بی اشیانه

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو