سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارترین مردم به کرم کسى است که کریمان بدو شناخته شوند . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 2  بازدید دیروز: 4   کل بازدیدها: 2488
 
به نام یگانه حامی پرستوهای بی اشیانه
 
به نام او که انقدر اه کشیدم تا تو را برایم فرستاد
نویسنده: پریا(پنج شنبه 85/8/4 ساعت 10:6 صبح)
 

نمیدانم شاید سلام.گاهی دلم میخواهد بدانی حال من چگونه است اما بدان که من همیشه حال تو را می دانم.اغلب دلم برایت تنگ می شود و هر لحظه یک بار تنفست می کنم.جای تعجب نیست یک دیوانه دارد با تو حرف می زند خودت قضاوت کن که اول دیوانه نبود و حالا خوشحال است که تو دیوانه اش کردی.                         زمستان  است ولی ماه به بار نشستن شکوفه های کال درخت نیاز.دیروز اسمان به خاطر دخترکی معصوم که رویاهای عاشقانه اش برای همیشه میان شدت اعتماد به مسافری رهگذر جا ماند.نقل های سپید بر سرمان ریخت تا دخترک یک بار هم که شده بخش کوچکی از ارزو هایش را گل داده ببیند.دیروز باران هم بارید و من به یاد درس لطیف عصر هفت سالگی پشت پنجره ماندم تا او بیاید.                                     ان وقت ها می گفتند او در باران امد و من از ان وقت تا وقتی تو امدی انتظارت را می کشیدم بی انکه بدانم گم شده ام کیست و دیروز هر چه نگاه به پنجره ریختم او نیامد و یا نه دیوانگی ست ببخش تو نیامدی.می دانم قرار نبود که بیایی و چه زیبا می شود کسی وقتی بیاید که قرار نیست.راستی ان چیز ی که سال ها پیش بردی حالا کجاست؟ اینگونه نگاهم نکن.دلم را می گویم.تنهایی گاهی سبب می شود که در دامنه های زندگی اتراق کنی و بار تحملت را بر شانه های کوه بگذاری تا خستگی ات کمی در برود.راستی چه حکمتی است که من بیشتر غرو ب ها دلم برای تو تنگ میشود!نه فکر کنی که خو رشیدی نه عزیزم خورشید شب ها می رود و گل های افتاب گردان را به حال خودشان می گذارد.اما جالب ست که تو مهتاب هم نیستی که رو زها بروی در حقیقت تو هیچوقت نمی روی که قرار باشد بیایی.اولین باری که رفتی هنوز این معما را نمی دانستم اما ان وقت که با لحن فریادی ات مانع چکیدن اولین تگرگ اشکم شدی فهمیدم رفتن نو عی ماندنست و تو رفتی که بمانی.انقدر ماندی و از ان سوی دور دستهای مدیترانه برایم خواندی که من با تو و بی تو برای تو نوشتم.انقدر بی پاسخ گذاشتی و گذشتی که اخرش نه به خاطر من راستش نمی دانم به خاطر که شاید به خاطر خودت بر گشتی. و همین خودش کلی غنیمت است.بمان اما این بار نه دیگر از ان ماندن هایی که رفتن دارد این بار به زبان عامیانه بمان.به زبان همه که وقتی تنها می شوند ماندن کسی را زیر لب با صاحب اسما ن ها در میان می گذارند.یک بار هم به خاطر کسی که یک عمر برایت مرد بمان.اما لا اقل بگو: بنویس.نقاشی کن که به خاطر او مانده ای.منت چشمان تو هم عالمی دارد مافوق عالم رویا.                                                                                                                                           در انتظار انتظار نگذاشتنت-پریا



نظرات دیگران ( )


|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
برای همه ی انهایی که بی تقصیرند

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
به نام یگانه حامی  پرستوهای بی اشیانه
پریا
من تنها مسافری از دیار رسوایی و عابری از کوچه پس کوچه های مه الود ابهامم.

|| لوگوی وبلاگ من ||
به نام یگانه حامی  پرستوهای بی اشیانه

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو